پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! نشستم پاى مشروب گفتند بخور بگو به سلامتى اونی که دوستش داری, پیکو به لبم نزدیک کردم نخوردم,ولى گفتم به سلامتى اون که ازش جون میگیرم. گفتند نخوردى؟؟!!گفتم من سلامتى اونو تو پاکى میخوام,نه تو مستى!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |